چه خبر شد که راهبندان است
کوچه کوچه پر از غزلخوان است
همه انگشتها به دندان است
ماه روی حسن نمایان است
سبز، مثل بهار میآ ید
ـ ـ ـ
با فقیران نشسته روی حصیر
برکت میدهد به نان و پنیر
به نگاهش دل یتیم، اسیر
سفره پهن و چه فرق اینکه فقیر
از کدامین دیار میآ ید
ـ ـ ـ
مثل آیینه است آیینش
رمضان الکریم مسکینش
شمس از سکههای زرینش
سائل خندههای شیرینش
به امید انار میآید
ـ ـ ـ
دست شستهست از زمانۀ خود
تکیه داده به نخل خانۀ خود
غرق در شور بیکرانۀ خود
در دل خلوت شبانۀ خود
ماه شب زندهدار میآید
ـ ـ ـ
هرچه درهم تصدق سر او
فتنه برخاست پای منبر او
زرهش هست یکه سنگر او
تک و تنهاست، گرچه لشکر او
به نظر بیشمار میآ ید
ـ ـ ـ
صلح یا جنگ؟ حکم، حکم خداست
دور تا دور او نفاق و ریاست
در خروش نبرد، مرد کجاست؟
لشکرش هالۀ سیاهیهاست
از میان غبار میآ ید
ـ ـ ـ
خونجگر از کلام بعضیها
ناامید از مرام بعضیها
زهر خورد از طعام بعضیها
زخم خورد از سلام بعضیها
همچنان بردبا ر میآ ید
ـ ـ ـ
زخم اگر بشکفد به جامۀ صلح
یا که خونین شود عمامۀ صلح
مصلحت هست در ادامۀ صلح
دارد از پای عهدنامۀ صلح
با شکوه و وقار میآید
ـ ـ ـ
سینهاش رازدار سرّ مگوست
دین دنیاپرست بند به موست
دوست، لفظی شبیه لفظ عدوست
از قعودی که صبر ریشۀ اوست
چه قیامی به بار میآید!
ـ ـ ـ
حرف حق مرده، حرف نان مانده
در گلو باز استخوان مانده
ولی آن روی داستان مانده
مردی از جنس آسمان مانده
که سرانجام کار میآ ید