نشستم یه گوشه با حال خراب
شدم نی که از غم حکایت کنم
گلوم ُ گرفته یه بغض غریب
میخوام قصهای رو روایت کنم
ـ ـ ـ
ابوحمزه میگه که وارد شدم
توی خونۀ سید الساجدین
دیدم آسمون چشاش ابریه
بازم خیسه سجاده روی زمین
ـ ـ ـ
تحمل نکردم، به حرف اومدم
با یه حالی گفتم که جونم فدات
چهل ساله که حال و روزت اینه
چقد گریه آخه؟ فدای چشات!
ـ ـ ـ
شده زخم پلکات، بمیرم برات
چقد گریه آخه؟ گل فاطمه!
شهادت که ارث تبار شماست
شهادت که ارث بنیاشمه
ـ ـ ـ
مگه حمزه کشته نشد تو احد
مگه سجدهِگاه علی خون نشد
نیفتاد زهرا مگه پشت در
مگه مجتبی تیربارون نشد
ـ ـ ـ
رسید اینجا تا حرف، دیدم امام
هنوزم دلش انگاری کربلاست
صدا زد ابوحمزه رحمت به تو
شهادت همیشه تو تقدیر ماست
ـ ـ ـ
ولی میدونی تا که یادم میاد
میگم کاش عمرم به فردا نبود
شهادت آره ارث ما طایفهست
اسارت ولی ارث ماها نبود