بمان، نظارهگر اصل ماجرا باشی
بمان، که شاهد آن ظلم ناروا باشی
قدم به جانب میدان مباد بگذاری
که بعدِ واقعه باید کنار ما باشی
میان خیمه، در امواج تب فرو ماندی
که بعد، یاور گلهای مصطفی باشی
برای اینکه ببینی عمیق فاجعه را
قرار شد که به آن درد مبتلا باشی
خدا نخواست سر مویی از تو کم بشود
که تکیهگاه اسیران کربلا باشی
سرشتهاند تو را، تا به وقت دلتنگی
به داغ سینۀ یک کاروان، دوا باشی
قرار شد که بمانی و در تمام مسیر
برای آن همه سرگشته، رهنما باشی
برای غربت بانوی کربلا، باید
میان آن همه بیگانه، آشنا باشی
بمان، که شرح دهی نکته نکته علقمه را
بمان، چنان که روایتگر وفا باشی
برادران تو آن روز، تشنه جان دادند
چنین شکسته، هم از داغ آن دوتا باشی
تو با صحیفۀ گلها همیشه همراهی
دلی چو آینه، سرشار از دعا باشی
چه فصلها که سر از سجده بر نداشتهای
که لحظههای صمیمانه، با خدا باشی