غرق میشوم میان چشمهای بیقرار آسمانیات
آب میشوم از آههای نیمهشب کشیدۀ نهانیات
سجدهگاهها هنوز بیقرار سجدههات ماندهاند آه
رفتهای و قرنهاست میتپند در سکوت بینشانیات
آسمان که تا ابد شکسته حال و شرمسار دستهای توست
دستهای از ازل به سوی آسمان بلند استخوانیات
سالهاست که کبوتران خستۀ بقیع زار میزنند
بر کبود بالهای کفتران کربلای نوجوانیات
موج موج میخروشی از کنار خیمهگاه و صبر میکنی
آسمان، زمین و آفتاب هم نداشت تاب جانفشانیات
غل به دست و پات بستهاند و میکشند و میبرند تا مگر
چند لحظهای تو را جدا کنند از مکان لامکانیات
صفحه صفحه آب میشوی و پرغرور ماندگار میشوی
در میان آیه آیه نور در صحیفههای جاودانیات