قلمی کو که سر دهد بر باد
یا زبانی که دل کند آزاد
من چه گویم به وصف زین عباد؟
وقتی افلاک میزند فریاد:
السلام علیک یا سجاد
ـ ـ ـ
اذن ده تا فرزدقت باشم
مستحقّ دم حقت باشم
مادح نور مطلقت باشم
مرثیهخوان بیرقت باشم
برسان سوی شاعرت امداد
ـ ـ ـ
تو که هستی که حق سلامت کرد؟
قبلۀ مسجد الحرامت کرد
حجرالاسود، استلامت کرد
کعبه هم سجده بر قیامت کرد
حضرتت تا قدم به مکه نهاد
ـ ـ ـ
با صحیفه به عرش پل زدهای
طعنه بر عالم مُثل زدهای
نقش از خاتم رسل زدهای
شعله بر جان جزء و کل زدهای
در کلامت عدم، شود ایجاد
ـ ـ ـ
ای که بر عشق آبرو دادی
زهد سجاده را وضو دادی
تو به چشمان عقل سو دادی
بر کف عارفان سبو دادی
در سلوک تو جمع شد اضداد
ـ ـ ـ
در دل جنت البقیع چه بود؟
که پر از اشتیاق سینه گشود
مهر مادر دوباره کرد نمود
لیلة القدر جلوهای فرمود
که چهار آینه نرفت از یاد
ـ ـ ـ
آفتا ب تو ماهگستر شد
خطبههایت کلیمپرور شد
باز هم کوفه محو حیدر شد
سالهای امامتت سر شد
کربلا را نشان عالم داد
ـ ـ ـ
تو «اذ الشمس کوّرت» دیدی
تو جبالی که سُیّرت دیدی
تو بحاری که سُجّرت دیدی
کربلا بین بسترت دیدی
هستیات را که میرود بر باد
ـ ـ ـ
دست بر دامنت زده حاجات
پدرت کشتی و تو نوح نجات
تشنهکام تب تو رود فرات
وای از آن ساعتی که در ساعات
نگهت سمت نیزهها افتاد
ـ ـ ـ
زنده شد از سلاله تو قیام
قاتل تو نبود زهر هشام
جان سپردی میان راه مدام
تا که گفتی سه مرتبه «الشام»
شد سیهروز چرخ بیبنیاد
ـ ـ ـ
ای امام عزیز! اشک بریز
تا خم چشمها شود لبریز
آسمان سوخت، قلب زهرا نیز
روضه مکشوف شد بدون گریز
«دخلت زینبُ علی ابنزیاد»