سالها که بگذرد
باز هم
نام روشنت
هر سیاه بخت را
آفتاب میشود
صفحه صفحۀ کتابها
خاضعاند و سر به زیر
سیبها
راویان معجزه
سروها
ارتفاع پنج سالگیت را
کم میآورند
کربلا
با هزار صخره روی دوش
ایستاده در کنار بردباریات
تازیانههای درد
روی شانههای عمۀ صبور تو...
سرنوشت آفتاب روی نیزهها
یال سرخ ذوالجناح
دشت بیبهار
اسب بیسوار را
گریه میکنی
دور باد از نگاه سبزتان
کوفههای زرد
روبهروی ماه چهرهات
مرثیه نمیشوم
باید از شمایل محمّدی
قصیدهها سرود
دستهای مهربانیات
شعر خالص «کمیت» را
تا به اوج آسمان رسانده است
میوزد نسیم دانشات
تا ابد
در میان سرزمین واژهها