شکافت تیرگی از آن شبی که چشمهای تو ظهور کرد
و خندۀ تو بود که تمام شهر را پر از سرور کرد
نشستنت کنار خیمهگاه و صبر دستهات بود که
جهان شاد کودکان پنج ساله را پر از غرور کرد
و شانههای پر صلابتت پس از گذشت سالها غریب
عبور نان به دوش کوفه را برای کوچهها مرور کرد
و آنچنان حروف در حروف شد ستاره جملههات مرد
که کل جادههای جهل را شبیه کهکشان نور کرد
نگاههای عاشقانهات به هرچه هست و نیست بود که
تمام ذرههای عالم وجود را پر از غرور کرد
زمین پس از گذشت قرنها هنوز افتخار میکند
که پنج سالۀ حسین روی شانههای من عبور کرد
رسیدی و هنوز آسمان هرچه علم جار میزنند:
شکافت تیرگی از آن شبی که چشمهای تو ظهور کرد