سیدبدرالدين حسن بن علي النقيب بن حسن بن علي بن شدقم بن ضامن بن محمد بن عرمة بن نکيتة بن توبة الحسيني و همسرش
وی از شرفای مدینه، و سيدي جليلالقدر، عظيمالشأن و بسيار بزرگوار بود. کمونه از او با عنوان بدرالدين حسن نقيب ياد ميکند؛ اما در سلسله نسبت شريف او اشتباه کرده است (کونه، 1411ق، ج2، ص124)
سیدبدرالدین نقابت سادات مدينه را پس از پدر بزرگوارش، سيدعلي نقيب حسيني، عهدهدار شد. پدر مؤلف کتاب زهرة المقول في نسب ثاني فرعي الرسول است (حسن بن علی شدقم، ص98)
علی بن حسن حسینی، فرزند سيدحسن نقيب، دربارة پدرش سیدبدرالدین چنين مينويسد:
او در روش مانند پدر بزرگوارش بود و همانند او رفتار ميکرد. سرپرست سادات مدينه و داراي فصاحت، بلاغت و وجاهت، و اهل تأليف و شعر و درس و تصنيف بود. او به امور ضعفا و بيچارگان رسيدگي [میکرد] و بزرگان را محترم ميشمرد. روز و شب در هنگام نهار و شام، سفرهاش براي نيازمندان پهن بود.
او پس از پدرش نقابت سادات مدينه را به عهده گرفت، اما به اين عنوان مشهور نيست؛ زيرا پس از مدتي خود را از اين منصب عزل نمود و به همين خاطر او را به جدش امام حسن (علیه السلام) تشبيه ميکنند؛ زيرا پس از عهدهدار شدن خلافت، خود را از اين منصب عزل نمود.
در سال 962قمری از مدينه منوره به هند نزد داييام، سلطانحسين نظامشاه، رفت و سپس از آنجا عازم ايران شد و امام هشتم (علیه السلام) وارث علوم جدش، سيد انام، علي بن موسي الرضا (علیه السلام) را زيارت کرد و به سال 964قمری، ديدار از سلطان بزرگ، شاهطهماسب صفوي حسيني موسوي موفق شد.
سپس مجدداً به هند برگشت و با مادرم ازدواج کرد. در مدت اقامتش در آنجا مورد احترام و اعزاز بود و از سوي پادشاه روستاهاي بزرگ به او هبه شد و اموال زيادي کسب نمود. هنگامي که پدرم نزد سلطان ميرفت، او از تختش به زير ميآمد و با احترام تمام، او را کنارش مينشاند و ديگر از امور دولت و ديوان سخن نميگفت و توجه او به ايشان بود.
زماني که سلطانحسين نظامشاه وفات يافت، با فرزندان و مادرانشان به وطنش، مدينه، به سال 976قمری، بازگشت و پس از اقامت کوتاهي در مدينه، مجدداً به سال 992قمری، به هند بازگشت و با شاهمرتضي بن حسين نظامشاه ديدار کرد و در آنجا ماند و به امور مملکتي رسيدگي ميکرد تا سلطانمرتضي به حد بلوغ رسيد و او همچنان يکهتاز امور هند بود؛ همين امر باعث حسادت افرادي به او شد. اما او با جديت کامل به کارش ميپرداخت تا اينکه کسالتي به او رسيد و عاقبت در روز چهارشنبه، دهم صفر سال 998قمری، در خيبو از اطراف دکن وفات يافت و در همانجا دفن شد. سپس طبق وصيتش جسدش را به مدينه منتقل کردند و در کنار مادرم به خاک سپردند. او هنگام وفات 57 سال داشت.
مادرم که خداوند رحمتش کند، با وجود آنکه سنش کم بود و از خانوادة پادشاهان و سلاطين با اقتدار هند بود، همچون سالکان و عابدان و اوليا و صلحا، دائم به ذکر و دعا و نماز و روزه بود. متأسفانه او پس از شش يا هفت روز از به دنيا آمدن برادرم حسين، از دنيا رفت و در آرامگاه ائمه اربعه بقيع سلامالله عليهم اجمعين دفن شد (علی بن حسن شدقم، 1380ق، ص99-100؛ کمونه، 1411ق، ج2، ص125)
وی پس از مدتي اقامت در دکن و ارائه خدمات، از شغل دربار عذرخواهي کرد و به بهانه سفر حج و زيارت قبر پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) و اقوام، با زن و فرزندان و مادربزرگ همسرش، بيبيآمنه در سال 976قمری، وارد مدينه منوره شد و بر اشراف سادات و علما و دانشمندان آنجا، و حتي عموم مردم احسان و مساعدت کرد. وی املاک زيادي را خريداري کرد و سپس به عمران آنها پرداخت و بخشی از آن را وقف نمود و برخي را به فرزندان و نوادگان خود اختصاص داد. پس از وفات همسرش فتحشاه، به خاطر وضع حمل فرزندش حسين، مادر همسرش بيبيآمنه به دکن بازگشت و براي فرزندان دخترش موقوفات زيادي گذاشت که درآمد ساليانه آن دوازده هزار هُن به غير از هدايا و سوغاتي بود که سلطانمرتضي نظامشاه به مدينه ارسال ميکرد و به خاطر زيادي آن تنها نه هزار هُن به مدينه ميرسيد و الباقي آن فروخته، و مبلغ آن به فرزندان سيد حسين بن حسن واگذار ميشد (ضامن بن شدقم، 1378ش، ج3، ص215)