تابعين: اصطلاحي قرآني؛ مسلمانان درككننده صحابه پيامبر۹ و نقلكننده حديث از آنان
تابعين جمع تابع يا تابعي و برگرفته از ريشه «ت ـ ب ـ ع» به معناي پيروان است.
[۱] هنگامي كه قرآن كافران را به پيروي از پيامبران و پيروي نكردن از شيطان دعوت كرده، بارها مشتقات اين ريشه را به كار برده؛ اما هنگامي واژه تابعين رواج يافت كه در آيه ۱۰۰ توبه/۹ به كار رفت.
روند پذيرش اسلام در ميان مردم شبه جزيره، تدريجي و آرام بود. در پي فتح مكه به سال ۸ق. (۲۱ بعثت)، قبايل شبه جزيره به نشانه پذيرفتن اسلام و اعلام پيروي از پيامبر۹، هيئتهاي خود را به سال ۹ق. نزد پيامبر۹ فرستادند. بدين سبب، آن سال «عام الوفود»
[۲] نام گرفت. در همان سال، فرمان اعزام به تبوك
براي نبرد با روم صادر شد. بيشتر مسلمانان پيشين اعم از مهاجران و انصار و بخشي از قبايل تازه مسلمان، در اين نبرد شركت كردند.[۳] خداوند تازه مسلمانان حاضر در اين نبرد را با عنوان پيروان مهاجران و انصار ياد كرده و آنان را به تعهدات خود پايبند دانسته است. خداوند در اين آيه، در صدد تشويق مسلمانان فرمانبر پيامبر و داراي آمادگي براي اعزام به تبوك برآمده و رضايت خود را از آنان اعلام كرده و بدانها وعده بهشت و سعادت بزرگ داده است. چنين بشارتي شامل مسلمانان با اين ويژگيها در دورههاي بعد تا قيامت نيز ميشود.شواهدي گوناگون از كاربرد واژه
تابعين در سده اول ق. در دست است. آوردهاند كه پيامبر۹ اويس قرني را برترين فرد در ميان تابعين دانسته است.
[۴] در دوره ابوبكر (حك: ۱۱ -۱۳ق.) وي در نامهاي به برخي مرتدان به سال يازدهم ق. لشكر اعزامي به سوي آنان را تركيب يافته از مهاجران، انصار و تابعين به احسان دانست.
[۵] در همين دوره، در هنگام گزارش آمار سپاهيان يا شمار تلفات آنها از اين تقسيمبندي استفاده شده است.
[۶] در دوره خليفه دوم (حك: ۱۳-۲۳ق.) غنيمتهاي جنگي به صورت عطا در ميان مسلمانان تقسيم ميشد. تعيين ميزان دريافتي از ديوان تا حد فراوان به تاريخ پذيرش اسلام ارتباط داشت و بخش مربوط به تابعين يكي از بخشهاي عمده اين ديوان بود.
[۷] برخي از مهاجران نخستين در مكاتبه مسلمانان مصر براي تحريك آنان بر ضد عثمان (حك: ۲۳-۳۵ق.) خود را از مهاجران نخستين و از اعضاي شوراي انتخاب خليفه سوم و مخاطبان را ياران پيامبر۹ و تابعين مصر خواندند.
[۸]در سال ۳۵ق. و در پي بيعت مردم مدينه با امام علي۷، جرير بن عبدالله بجلي هنگامي كه در صدد اعلام اين گزارش به مردم كوفه بود، بيعتكنندگان را به صورت مهاجران و انصار و تابعين به احسان دستهبندي كرد.
[۹] قيس بن عباده در باره رفتار معاويه با مسلمانان ميگويد: معاويه ياران محمد اعم از مهاجران، انصار و تابعين را خوار و ذليل كرده است و اگر بر يكي از آنان خشم بگيرد، وي را ميزند يا ميبندد يا تبعيد ميكند و يا از حقوقش محروم مينمايد.
[۱۰] امام علي۷ در نامه به معاويه گوشزد كرد كه با سپاهي از مهاجران، انصار و تابعين به احسان به نبرد او ميآيد.
[۱۱] وي در برخي خطبههاي خود بر ضد معاويه و سپاه وي، آنان را غير تابعي دانست.
[۱۲] اين سخن ميتواند معاني گوناگون داشته باشد؛ از اين قبيل: آنان بسيار دير مسلمان شدند و پيامبر۹ را درك نكردند يا به اسلام و فرمان پيامبر۹ پايبند نيستند. مالك اشتر هنگامي كه دانست برخي مسلمانان نخستين اعم از مهاجران يا انصار نميخواهند با امام علي۷ در نبرد او بر ضد مخالفانش شركت كنند، خود را از تابعيني خواند كه بر مسلمانان نخستين ترجيح دارند. سپس از امام خواست بر ضد آنان اقدام كند.
[۱۳]در گزارش رويداد حرّه* و حمله سپاهيان يزيد به مدينه به سال ۶۲ق. اشاره شده كه بسياري از مهاجران، انصار و تابعين در آن كشته شدند.
[۱۴] در برخي دعاهاي صحيفه سجاديه، امام زين العابدين۷ (م,۹۴ق.) بر تابعين و همسران و فرزندانشان درود فرستادهاند؛ درودي كه مانع معصيت آنان شود و بهشت را بر ايشان بگستراند.
[۱۵]مفهوم قرآني تابعين كه در آغاز بر مسلمانان پايبند در اواخر دوره زندگاني پيامبر۹ اطلاق ميشد، رو به گسترش نهاد تا مسلمانان دورههاي بعد را نيز شامل شود. به لحاظ زماني، آغاز دورهاي كه مسلمانانش تابعين خوانده ميشدند، معلوم بود؛ ولي پاياني براي آن تعريف نشده بود. افزون بر اين، پايبندي عملي مسلمانان نيز ميتواند آنان را در زمره تابعين قرار دهد. از هر روي، خواه كساني كه دنبالهرو مهاجران و انصار بودند و خواه كساني كه اسلامشان به دورههاي بعد بازميگشت، ميتوانستند خود را از تابعين بخوانند. بر پايه روايتي منسوب به ابن عباس و نيز بر پايه نظر سفيان ثوري، فقيه و محدث سده دوم ق. همه كساني كه تا قيامت مسلمان شوند، از تابعين خواهند بود.
[۱۶] بسياري از مفسران در تفسير آيه ۱۰ حشر/۵۹ منظور از (
وَ الَّذِينَ جاؤُ مِنْ بَعْدِهِمْ) را همه مسلمانان پس از عصر نخستين تا قيامت دانستهاند.
[۱۷]
پيدايش اصطلاح رجالي تابعين، از سده دوم ق. به بعد: علوم اسلامي برگرفته از پيامبر گرامي۹ با تكيه بر نقل قول و در قالب حديث، در اختيار طالبان آن قرار ميگرفت. دانستن احكام عملي و باورهاي ديني، بيش از ديگر علوم اسلامي، مورد نياز جامعه بود. جعل حديث، عالمان را بر آن داشت تا شيوهاي براي اعتبارسنجي حديث برگزينند. اين علم به دانش رجال الحديث شهرت يافت. يكي از شاخصهاي اعتبارسنجي، معاصر بودن راوي و دريافتكننده روايت تعيين شد. بدين منظور، راويان دستهبندي شدند. همه معاصران پيامبر۹ كه ايشان را ديدار كرده و سخناني از وي شنيده بودند، «صحابي» نام گرفتند تا بيانگر گروهي باشند كه بايد روايتها و سنن نبوي را از آنها دريافت كرد. آنان نيز براي نامگذاري گروه بعد كه پيامبر۹ را نديده و از وي سخني نشنيده بودند و روايتها و سنن نبوي را از صحابه* دريافت ميكردند، از واژه «تابعين» استفاده نمودند. از آن جا كه در اين گروهبندي، نقل حديث اهميت داشت، صحابهاي كه در دوره خردسالي پيامبر۹ را ديده بودند، نيز در شمار تابعين قرار گرفتند؛ زيرا در آن سنين توانايي دريافت حديث نداشتند.
[۱۸]حاكم نيشابوري (م,۴۰۵ق.) تابعين را افرادي دانسته كه دين و سنن نبوي را از صحابه دريافت كرده، حفظ ميكنند.
[۱۹] از اين رو، تابعين در شمار مجموعه بزرگ محدثان قرار گرفتند و مرجعي براي دريافت دين اسلام به شمار آمدند. به طور طبيعي، عمده روايتها به مسائل فقهي و شرعي مرتبط ميشد؛ ولي در عمل حوزه حديث فراتر از فقه بود و عقايد اسلامي، تفسير آيات قرآن و نيز زندگي شخصي پيامبر۹ را در بر ميگرفت؛ زيرا در سدههاي نخستين نگارش تاريخ، طرح مباحث تفسير و كلام در قالب نقل روايت انجام ميشد.
بر اين اساس، در سلسله سند هر روايت معتبر، بايد دستكم نامي از يك صحابي و يك تابعي وجود داشته باشد. در غير اين صورت، روايت مرسل و فاقد اعتبار لازم خواهد بود. حاكم نيشابوري در بحث مراسيل اشاره كرده كه همه اهل حديث بر اين باورند كه حديث مرسل تنها حديثي است كه يكي از تابعين بدون واسطه از صحابي و او هم از پيامبر گزارش كرده باشد.
[۲۰] ذهبي نيز اصطلاح مرسل را ويژه رواياتي دانسته كه تابعي بهگونه مستقيم از پيامبر گزارش كرده است.
[۲۱] از اين رو، فايده شناخت تابعين، امكان تمايز روايت مرسل از روايت مسند يا متصل است.
[۲۲] از ديدگاه حاكم نيشابوري، بسياري در شناخت تابعين و صحابه به خطا رفتهاند و از اين رو، شناخت صحابه و تابعين امري دشوار است كه فرد را به رتبه حافظ كامل ميرساند.
[۲۳]
شرايط تابعي بودن: ابن سعد به عنوان يكي از نخستين كساني كه فهرستي از صحابه و تابعين عرضه نموده، مبناي روايت حديث را از ملاكهاي بنيادين دستهبندي خود قرار داده است. وي در موارد فراوان، در عناوين فهرستهايي كه از هر شهر يا منطقه عرضه ميكند، از عبارت محدثان استفاده كرده كه نشان ميدهد هدف وي از نگارش كتاب، معرفي راويان است. طائف، يمامه، بصره، بغداد، خراسان، ري، و انبار از جمله اين مواردند. نيز در بسياري از طبقهبنديها، روايت حديث را ملاك خود قرار داده است. براي نمونه، در كوفه تابعين روايتكننده از عبدالله بن مسعود، اميرالمؤمنين علي۷ و عمر بن خطاب را در سه طبقه جداگانه تفكيك كرده است. هنگام معرفي تابعين مدينه، نخست از طبقه كساني كه از عثمان، علي، عبدالرحمن بن عوف، طلحه و زبير، سعد، ابيبن كعب، سهل بن حنيف، حذيفة بن يمان، زيد بن ثابت و ديگران روايت كردهاند
[۲۴]؛ و سپس از كساني كه از اسامة بن زيد، عبدالله بن عمر، جابر بن عبدالله، رافع بن خديج، ابوسعيد خدري، ابوهريره، سلمة بن اكوع، عبدالله بن عباس، عايشه، ام سلمه، ميمونه و ديگران روايت نمودهاند، به عنوان طبقه دوم تابعين مدينه ياد ميكند.
[۲۵] او در ميان تابعين مكه نيز به همين روش عمل كرده است.
[۲۶] ابن سعد در حدود چهارپنجم موارد، با عباراتي چون «از فلاني روايت كرده»، «فلاني از وي استماع حديث نموده»، ثقه، كثير الحديث، و قليل الحديث براي اشاره به نقش روايتگري فرد استفاده كرده است. توجه به عامل سنّ و امكان دريافت حديث از سوي ابن حبان
[۲۷] نيز نشان ميدهد كه اصل در تعريف تابعين، نقش آنان در انتقال حديث به دورههاي بعد است. با اين حال، ابن سعد در باره حدود يكپنجم باقيمانده سكوت ورزيده است. گمان ميرود ابن سعد نتوانسته آن دسته از فرزندان صحابه را كه خود صحابي نبودند و روايتي از پيامبر۹ گزارش نكرده بودند، از جرگه تابعين بيرون سازد. براي نمونه عبدالله، عبيدالله، سعيد و مغيره فرزندان نوفل بن حارث بن عبدالمطلب را بدون اشاره به نقششان در نقل روايات نبوي، از تابعين شمرده است.
[۲۸] چه بسا از همين روي باشد كه برخي در تعيين ملاك تابعي، تنها ديدار را شرط تابعي بودن دانستهاند تا اينگونه موارد نيز در دايره تابعين قرار گيرد. با اين معيار، بسياري از مسلمانان سده اول و دوم ق. ميتوانستند در شمار تابعين درآيند؛ زيرا بسياري از آنان با صحابه ديدار داشتند يا از آنان روايتي شنيده بودند. به ويژه آن عده از صحابه كه مناصب سياسي در اختيار داشتند، ارتباطي فراوان با مردم مناطق فتح شده داشتند و مرجع مردم آن مناطق به شمار ميآمدند. بسياري از مردم شام معاويه را در مسجد و هنگام خطبه خواندن ديده بودند. همين وضعيت در مصر براي عمرو عاص و در عراق براي ابوموسي اشعري وجود داشت.
محدثان اهل سنت در ميان امامان اهل بيت:، امام زين العابدين۷ را به جهت روايتش از امام حسين۷ كه از صحابه پيامبر۹ به شمار ميآيد، در شمار تابعين دستهبندي كردهاند.
[۲۹] نيز محدثاني چون نسائي و عجلي، امام باقر۷ را به جهت روايت از جابر بن عبدالله انصاري، از تابعين دانستهاند
[۳۰]؛ ولي ديگران از كاربرد لقب تابعي براي او پرهيز كردهاند و بيشتر وي را به عنوان فقيه ميشناسند.
[۳۱] برخي ام كلثوم و زينب، دختران امام علي۷، و بعضي سكينه و فاطمه، دختران امام حسين۷، را نيز در ميان زنان تابعين معرفي كردهاند.
[۳۲]
كاركرد نام تابعين در گفتمان ديني سدههاي نخست: مكتب فقهي حديثي كه نخست پايگاه آن در مدينه بود، در پاسخ به مسائل نوپديد فقهي و كلامي مسلمانان در مناطق فتح شده، به حديث مراجعه كرد و پاسخ خود را سنت ناميد. اما همه راويان حديث در فقه يا كلام تابع آنان نبودند. از همين روي، اهل حديث در برابر اين گروه واكنش نشان دادند و آنان را اهل بدعت شمردند
[۳۳] تا روايات آنان را از اعتبار ساقط سازند.
[۳۴] ابن سيرين (م,۱۱۰ق.) با تقسيم راويان حديث به اهل سنّت و اهل بدعت، محدثان را از نقل كردن حديث از اهل بدعت نهي كرده است.
[۳۵] خطيب بغدادي (م,۴۶۳ق.) پس از برشمردن اهل بدعت از جمله خوارج، قدريه، رافضه و اهل تأويل، به آراي محدثان در باره روايت از آنان اشاره كرده است.
[۳۶] از ديدگاه ابن عبدالبر (م,۴۶۳ق.) هر متكلم اعم از اشعري و غير اشعري، در شمار اهل بدعت است. او رواياتي در باره نشنيدن روايت از آنان نقل كرده است.
[۳۷] ابن ابييعلي حنبلي (م,۵۲۶ق.) اهل رأي به رهبري ابوحنيفه و نيز شعوبيه را كه عرب را برتر از عجم نميدانستند، به فهرست اهل بدعت افزوده است.
[۳۸] عسقلاني (م,۸۵۲ق.) در شمار علل ضعف راويان، به پيروي از مذاهبي چون مرجئه، شيعه، قدريه، جهميه، ناصبيها، و خوارج اشاره كرده است.
[۳۹]سيوطي (م,۹۱۱ق.) با عرضه فهرستي از راويان متهم به مرجئه، قدريه، شيعه و خوارج، كساني را كه به منطق و فلسفه ميپردازند، اهل بدعت دانسته و برخي از دانشوران ايشان را در زمره كافران شمرده است.
[۴۰] بدين روي، صحابي و تابعي فردي است كه عملكرد
فقهي و باورهاي ديني وي با اهل حديث سازگار باشد.
[۴۱]به نظر ميرسد نامگذاري گروهي از راويان حديث با نام تابعين و معرفي آنان به عنوان مسلمان و پايبند واقعي به دين اسلام و مصادره بشارتهاي الهي به بهشت در قرآن به نفع آنان، بر ضدّ ديگر جريانهاي فكري و عقلگراي آن عصر از جمله متكلمان روي داده تا صبغه الهي به نگرش خويش بخشند و خود را برترين مردم زمانه بدانند. افزودن عبارت «رضي الله عنه» در پي نام صحابه و تابعين نيز با همين استناد صورت گرفت.
در اين ميان، فرقههاي ديگر در برابر اهل حديث و تعريف آنان از اهل سنّت واكنش نشان دادند. شيخ طوسي (م,۴۶۰ق.) افزون بر۶۰ تن از اصحاب امام باقر و امام صادق۸ را تابعي شمرده
[۴۲] و خطيب (م,۷۴۱ق.)
[۴۳] هم به همين ميزان از اين اصطلاح استفاده كرده است. حنفيان ابوحنيفه (م,۱۵۰ق.) را سرآمد تابعين دانستهاند.
[۴۴] جعد بن درهم نيز از تابعين به شمار ميآيد
[۴۵]؛ ولي از آن جهت كه به زندقه يا قدريه و خلق قرآن يا اهل رأي منتسب شده، كمتر كسي به تابعي بودن او توجه كرده و روايات او
[۴۶] و پيروانش
[۴۷] را فاقد اعتبار دانستهاند. عبدالله بن اباض (م,۸۶ق.) يكي از خوارج و بنيانگذار فرقه اباضيه نيز در السير «شماخي» به عنوان تابعين شناخته شده است.
[۴۸]
طبقهبندي تابعين: همه راويان نخست روايات نبوي از يك نسل نبودند. برخي در جواني و بعضي در كهنسالي پيامبر۹ را ديده و از وي سخني شنيده بودند. راويان پسين كه روايات را از صحابه دريافت ميكردند، نيز به يك نسل تعلق نداشتند. يكي چون معمر بن زيد به سال ۳۰ق. در خراسان يا آذربايجان كشته شد و ديگري چون خلف بن خليفه به سال ۱۸۰ق. درگذشت.
[۴۹]علماي حديث تابعين را در طبقههاي گوناگون دستهبندي كردهاند. ابن سعد تابعين مدينه را در هفت طبقه، تابعين مكه را در پنج طبقه، كوفيان را در نُه طبقه، و شاميان را در هشت طبقه تقسيم كرده است.
[۵۰] حاكم نيشابوري تابعين را به ۱۵ طبقه تقسيم نموده است.
[۵۱] تقسيمبندي ديگر تابعين، تفكيك آنان به لحاظ گونه دانايي آنها است. بر اين اساس، تابعين را بر اساس دانش فقه، تفسير، قرائت، كلام، حديث و... تفكيك كرده و از تابعين برجسته در هريك از شاخههاي دانش ديني نام بردهاند.
پراكندگي تابعين در سرزمينهاي اسلامي: ابن حبان بستي در كتاب مشاهير علماء الامصار ۵۶۴ تن از تابعين را برشمرده است. از اين ميان ۱۶۹ تن از تابعين به مدينه (معادل ۳۰%)، ۵۰ تن به مكه (۹%)، ۱۱۷ تن به كوفه (۲۰,۷۵%)، ۹۱ تن به بصره (۱۶%)، ۷۱ تن به شام (۱۲.۶%)، ۳۲ تن به مصر (۵.۷%)، ۲۷ تن به يمن (۴.۸%)، و نُه تن به خراسان (۱.۶%) تعلق دارند. بر اين اساس، تابعين حجاز شامل مدينه و مكه در مجموع ۳۹% و تابعين عراق شامل كوفه و بصره ۳۷% جمعيت تابعين مشهوري را كه بستي برشمرده، در بر ميگيرند. از ۲۴% باقيمانده ۱۲.۶% به تابعين شام و بقيه به تابعين مصر و يمن و خراسان اختصاص دارد.
سهم تابعين در اداره حرمين: تابعين به عنوان بخشي از نخبگان ديني و علمي عصر خود، توانستند زماني كوتاه و در قلمروي محدود وارد عرصه سياست شوند. نخستين تابعي در اين عرصه، ابان فرزند عثمان بن عفان بود كه از سال ۷۶ تا ۸۳ق. حدود هفت سال اداره شهر مدينه را در اختيار داشت.
[۵۲] برخي گزارشها از شكوفايي علمي مدينه در زمانه وي حكايت دارد.
[۵۳] عمر بن عبدالعزيز از سال ۸۷ تا ۹۳ق. اين منصب را در اختيار داشت. وي با مشورت خواستن از چهرههاي محبوب و معتمد و نيز ملاطفت با مخالفان، چهرهاي مسالمتآميز را به نمايش نهاد و حرمين را مأمن افراد تحت تعقيب حجاج ساخت.
[۵۴] وي پس از ورود به مدينه، ده تن از فقيهان مدينه را گرد آورد و از آنان خواست تا در همه امور به او مشورت دهند و اگر ستم يا شكايتي ديدند، او را آگاه سازند.
[۵۵] عمر بن عبدالعزيز به سال ۹۹ق. در حالي كه ۳۸ سال داشت، رهبري دولت اموي را در دست گرفت؛ ولي اين امر چندان دوام نيافت و او دو سال بعد درگذشت. عمر بن عبدالعزيز از محدثان، فقيهان و زاهدان شمرده ميشود. در دوره وي، فدك به اهل بيت: بازگردانده شد. از وي رسالهاي با نام الرد علي القدريه بر جاي مانده كه در ۱۳۳۱ق. در قاهره به چاپ رسيده است.
[۵۶]ابوبكر بن محمد بن عمرو بن حزم انصاري (۹۶-۱۰۱ق.) سومين امير تابعي مدينه، خود، از محدثان و فقيهان بود
[۵۷] و پس از لغو قانون منع كتابت حديث در زمانه عمر بن عبدالعزيز، شكوفايي ويژهاي در اين زمينه پديد آمد.
[۵۸] ديگر اميران تابعي مدينه عبارتند از: عبدالواحد بن عبدالله نضري (۱۰۴-۱۰۶ق.) و عبدالعزيز بن عمر بن عبدالعزيز (۱۲۶-۱۲۹ق.).
[۵۹] مداراي سياسي در دوره عبدالواحد بن عبدالله نصري/ نضري / قسري نيز ديده ميشد؛ چنانكه او را از محبوبترين اميران مدينه در اين هنگام خواندهاند.
[۶۰]
تابعين مدينه: در ميان تابعيني كه در ثبت سيره نبوي كوشش فراوان داشتند، ميتوان از ابان بن عثمان بن عَفّان، محمد بن شهاب زُهري، و عروَة بن زبَير نام برد. ابن سعد (م,۲۳۰ق.) و بخاري (م.۲۵۶ق.) تابعي بودن ابان را به سبب نقل رواياتي محدود از پدرش دانستهاند.
[۶۱] ابن حنبل (م,۲۴۱ق.) از رجاليان برجسته، چنين باوري ندارد.
[۶۲] با اين حال، مزي (م,۷۴۲ق.) رواياتي فراوان در مدح او گرد آورده و او را در فقه و حديث برتر زمانه يا يكي از ده فقيه برتر مدينه به شمار آورده است.
[۶۳] ذهبي (م,۷۴۸ق.) ابن اسحق را نخستين تدوينگر دانش و صاحب سيره نبوي دانسته است. اما برخي ابان را نخستين فردي دانستهاند كه به دستور سليمان بن عبدالملك، به سال ۸۲ق. هر چه را در باره سيره و مغازي شنيده بود، به نگارش درآورد.
[۶۴]در ميان تابعين، گزارشهاي تاريخي عروة بن زبير (۲۳-۹۴ق.) پيرامون جنگها و زندگي پيامبر۹ بيش از ديگران است. آوردهاند كه وي همه اين گزارشها را از خالهاش عايشه، دختر ابوبكر، فراگرفته است.
[۶۵] ذهبي كتابي به نام مغازي را به وي نسبت داده است.
[۶۶] ابن حجر هم اين كتاب را از وي يا شاگردش ابوالاسود دانسته است.
[۶۷] اشاره نكردن مورخان نخستين به اين كتاب، نشان ميدهد كه چنين كتابي را ابن زبير ننوشته است.
محمد بن مسلم بن شهاب زهري (۵۸-۱۲۴ق.) در مكه و از خاندان بنيزهره قريش زاده شد. وي پس از حفظ قرآن و انساب، به آموختن فقه روي آورد و به ديگر علوم پرداخت. پس از مدتي او برترين محدث و دانشور مدينه شد. عمر بن عبدالعزيز
[۶۸]، سفيان ثوري از بزرگان حديث عراق
[۶۹]، و مالك بن انس از فقيهان برتر مدينه و امام مذهب مالكي
[۷۰] او را عالمترين فرد به سنت پيامبر۹ دانستهاند. افزون بر روايات فراوانش در زمينه سيره نبوي و جنگهاي پيامبر۹ كه امروزه منتشر شده است
[۷۱]، وي يكي از فقيهان هفتگانه مدينه بود. سعيد بن مسيب مخزومي (م,۹۴ق.)، قاسم بن محمد بن ابيبكر (م.۱۰۶ق.)، ابوسلمة بن عبدالرحمن مخزومي (م.۹۴ق.)، عبيدالله بن عبدالله بن عتبه (م.۹۸ق.)، سليمان بن يسار (م.۱۰۷ق.)، سالم بن عبدالله بن عمر (م.۱۰۶ق.)، نافع مولي عبدالله بن عمر (م.۱۱۷ق.)، ابوالزناد عبدالله بن ذكوان قرشي (م.۱۳۱ق.)، يحيي بن سعيد انصاري (م.۱۴۶ق.)، ربيعة بن ابيعبدالرحمن فروخ معروف به ربيعة الراي استاد مالك بنيانگذار مذهب مالكي (م.۱۳۶ق.)، و زيد بن اسلم عدوي (م.۱۳۶ق.) از ديگر فقيهان تابعين مدينه به شمار ميآيند. در مدينه توجهي كمتر به تفسير از سوي تابعين وجود داشت. ابوالعاليه رفيع بن مهران رياحي (م.۹۳ق.)، سعيد بن مسيب (م.۹۴ق.)، و محمد بن كعب قرظي (م.۱۰۸ق.) مشهورترين مفسران تابعي مدينه هستند.
[۷۲] در قرائت قرآن هم برخي تابعين از جمله ابوجعفر قاري امام اهل المدينه شهرت يافتند.
[۷۳]
تابعين مكه: مجاهد بن جبر (م,۱۰۳ق.) از موالي طايفه مخزوم، عكرمة بن عبدالله بربري (م.۱۰۷ق.) از موالي ابن عباس، و عطاء بن ابيرَباح (م.۱۱۴ق.) از موالي قريش از تابعين فقيه در مكه به شمار ميروند.
[۷۴] سعيد بن جبير، مجاهد بن جبر، و عكرمه در شمار پيشاهنگان عرصه تفسير قرآن جاي دارند كه همه شاگرد ابن عباس در تفسير قرآن و از تابعين مكه هستند.
[۷۵] از اين ميان، تفسير مجاهد تصحيح شده و به چاپ رسيده است.
[۷۶] ديگر تفاسير تابعين مكه در چند مجلد از مجموعهاي هشت جلدي بازسازي شدهاند.
[۷۷]
مقبره تابعين در بقيع: امروزه آثاري متعدد در باره بقيع نگاشته شده است
[۷۸]؛ اما در هيچ يك نميتوان در زمينه محل دفن تابعين اطلاعاتي به دست آورد. ميتوان گفت بسياري از تابعين مدينه در بقيع دفن شدهاند؛ ولي نشانهاي از محل دفن آنان در دست نيست. تنها مدفن امام زين العابدين و امام باقر۸
[۷۹] و نافع، يكي از قاريان هفتگانه مدينه (م,۱۲۰ق.)
[۸۰] مشخص است.
a. منابع
الاخبار الطوال: ابن داود الدينوري (م,۲۸۲ق.)، به كوشش عبدالمنعم، قم، الرضي، ۱۴۱۲ق؛ اختلاف الحديث: الشافعي (م,۲۰۴ق.)، به كوشش عامر احمد، بيروت، الكتب الثقافيه، ۱۴۰۵ق؛ ادب الاملاء و الاستملاء: عبدالكريم السمعاني (م,۵۶۲ق.)، به كوشش فايسفايلر، بيروت، دار الكتب العلميه، ۱۴۰۱ق؛ اسد الغابه: ابن اثير (م,۶۳۰ق.)، بيروت، دار الفكر، ۱۴۰۹ق؛ اسماء الكتب: عبداللطيف رياضزاده (م,۱۰۸۷ق.)، به كوشش التونجي، دمشق، دار الفكر، ۱۴۰۳ق؛ الاعلام: الزركلي (م,۱۳۹۶ق.)، بيروت، دار العلم للملايين، ۱۹۹۷م؛ اعيان الشيعه: سيد محسن الامين (م,۱۳۷۱ق.)، به كوشش حسن الامين، بيروت، دار التعارف؛ الاكمال في اسماء الرجال: الخطيب التبريزي (م,۷۴۱ق.)، تعليق: ابياسدالله بن الحافظ، قم، مؤسسه اهل بيت:؛ الاكمال: علي بن هبة الله ابن ماكولا (م,۴۷۵ق.)، بيروت، دار الكتب العلميه، ۱۴۱۱ق؛ الامامة و السياسه: ابن قتيبه (م,۲۷۶ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، الرضي، ۱۴۱۳ق؛ انساب الاشراف: البلاذري (م,۲۷۹ق.)، به كوشش زكار و زركلي، بيروت، دار الفكر، ۱۴۱۷ق؛ البداية و النهايه: ابن كثير (م,۷۷۴ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، دار احياء التراث العربي، ۱۴۰۸ق؛ تاريخ ابن خلدون: ابن خلدون (م,۸۰۸ق.)، به كوشش خليل شحاده، بيروت، دار الفكر، ۱۴۰۸ق؛ تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير: الذهبي (م,۷۴۸ق.)، به كوشش عمر عبدالسلام، بيروت، دار الكتاب العربي، ۱۴۱۰ق؛ تاريخ التراث العربي: فؤاد سزگين، ترجمه: فهمي، قم، مكتبة النجفي، ۱۴۱۲ق؛ التاريخ الشامل للمدينة المنوره: عبدالباسط بدر، مدينه، ۱۴۱۴ق؛ التاريخ الكبير: البخاري (م,۲۵۶ق.)، بيروت، دار الفكر، ۱۴۰۷ق؛ تاريخ طبري (تاريخ الامم و الملوك): الطبري (م,۳۱۰ق.)، به كوشش محمد ابوالفضل، بيروت، دار احياء التراث العربي؛ تاريخ فقه و فقها: ابوالقاسم گرجي، تهران، سمت، ۱۴۲۱ق؛ تاريخ مدينة دمشق: ابن عساكر (م,۵۷۱ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، دار الفكر، ۱۴۱۵ق؛ التبيان: الطوسي (م,۴۶۰ق.)، به كوشش العاملي، بيروت، دار احياء التراث العربي؛ التحفة اللطيفه: شمس الدين السخاوي (م,۹۰۲ق.)، بيروت، دار الكتب العلميه، ۱۴۱۴ق؛ تدريب الراوي: السيوطي (م,۹۱۱ق.)، به كوشش عبدالوهاب، رياض، مكتبة الرياض الحديثه؛ التفسير الكبير: الفخر الرازي (م,۶۰۶ق.)، قم، دفتر تبليغات، ۱۴۱۳ق؛ تفسير مجاهد: مجاهد (م,۱۰۲ق.)، به كوشش عبدالرحمن بن محمد، اسلامآباد، مجمع البحوث الاسلاميه؛ التفسير و المفسرون: الذهبي، قاهره، مكتبة وهبه، ۱۴۰۹ق؛ التفسير و المفسرون: معرفت، مشهد، الجامعة الرضويه، ۱۴۱۸ق؛ التمهيد في علوم القرآن: معرفت، قم، نشر اسلامي، ۱۴۱۱ق؛ تهذيب الاسماء: النووي (م,۶۷۶ق.)، به كوشش عبدالقادر؛ تهذيب التهذيب: ابن حجر العسقلاني (م,۸۵۲ق.)، بيروت، دار الفكر، ۱۴۰۴ق؛ تهذيب الكمال: المزي (م,۷۴۲ق.)، به كوشش بشار عواد، بيروت، الرساله، ۱۴۱۵ق؛ جامع بيان العلم و فضله: ابن عبدالبر (م,۴۶۳ق.)، بيروت، دار الكتب العلميه، ۱۳۹۸ق؛ الجرح و التعديل: ابن ابيحاتم الرازي (م,۳۲۷ق.)، بيروت، دار الفكر، ۱۳۷۲ق؛ الدرة الثمينة في اخبار المدينه: محمد ابن النجار (م,۶۴۳ق.)، به كوشش شكري، دار الارقم؛ رجال الطوسي: الطوسي (م,۴۶۰ق.)، به كوشش قيومي، قم، نشر اسلامي، ۱۴۱۵ق؛ رحلة ابن بطوطه: ابن بطوطه (م,۷۷۹ق.)، به كوشش التازي، الرباط، المملكة المغربيه، ۱۴۱۷ق؛ الرحلة في طلب الحديث: الخطيب البغدادي (م,۴۶۳ق.)، بيروت، دار الكتب العلميه، ۱۳۹۵ق؛ سير اعلام النبلاء: الذهبي (م,۷۴۸ق.)، به كوشش گروهي از محققان، بيروت، الرساله، ۱۴۱۳ق؛ السيرة النبويه: ابن هشام (م,۲۱۳ق./۲۱۸ق.)، به كوشش محمد محيي الدين، مصر، مكتبة محمد علي صبيح، ۱۳۸۳ق؛ شرح معاني الآثار: احمد بن سلامه الطحاوي (م,۳۲۱ق.)، به كوشش النجار، بيروت، دار الكتب العلميه، ۱۴۱۶ق؛ شرح نهج البلاغه: ابن ابيالحديد (م,۶۵۶ق.)، به كوشش محمد ابوالفضل، دار احياء الكتب العربيه، ۱۳۷۸ق؛ صحيح مسلم: مسلم (م,۲۶۱ق.)، بيروت، دار الفكر؛ الصحيفة السجادية الكامله: علي بن الحسين۷ (م,۹۵ق.)، تهران، مشعر، ۱۴۱۹ق؛ الضعفاء الكبير: محمد العقيلي (م,۳۲۲ق.)، به كوشش عبدالمعطي، بيروت، دار الكتب العلميه، ۱۴۱۸ق؛ طبقات الحنابله: ابن ابييعلي (م,۵۳۶ق.)، به كوشش محمد الفقي، بيروت، دار المعرفه؛ الطبقات الكبري: ابن سعد (م,۲۳۰ق.)، بيروت، دار صادر؛ العلل: احمد بن حنبل (م,۲۴۱ق.)، به كوشش محمود عباس، بيروت، المكتب الاسلامي، ۱۴۰۸ق؛ الغارات: ابراهيم الثقفي الكوفي (م,۲۸۳ق.)، به كوشش المحدث، بهمن، ۱۳۵۵ش؛ فتح الباري: ابن حجر العسقلاني (م,۸۵۲ق.)، بيروت، دار المعرفه؛ الفهرست: ابن النديم (م,۴۳۸ق.)، به كوشش تجدد؛ الكامل في التاريخ: علي ابن اثير (م,۶۳۰ق.)، بيروت، دار صادر، ۱۳۸۵ق؛ الكفاية في علم الروايه: الخطيب البغدادي (م,۴۶۳ق.)، به كوشش احمد عمر، بيروت، دار الكتاب العربي، ۱۴۰۵ق؛ لسان العرب: ابن منظور (م,۷۱۱ق.)، قم، ادب الحوزه، ۱۴۰۵ق؛ لسان الميزان: ابن حجر العسقلاني (م,۸۵۲ق.)، بيروت، اعلمي، ۱۳۹۰ق؛ مجمع البيان: الطبرسي (م,۵۴۸ق.)، بيروت، دار المعرفه، ۱۴۰۶ق؛ المحرر الوجيز: ابن عطية الاندلسي (م,۵۴۶ق.)، به كوشش عبدالسلام، لبنان، دار الكتب العلميه، ۱۴۱۳ق؛ المراسيل: ابن ابيحاتم الرازي (م,۳۲۷ق.)، به كوشش قوچاني، بيروت، الرساله، ۱۳۹۷ق؛ مرويات الامام الزهري في المغازي: محمد بن محمد العواجي، مكتبة المدينه، ۱۴۲۵ق؛ مستدركات علم رجال الحديث: علي النمازي الشاهرودي، تهران، حيدري، ۱۴۱۵ق؛ المعجم الوسيط: ابراهيم انيس و ديگران، تهران، فرهنگ اسلامي، ۱۳۷۵ش؛ معرفة الثقات: احمد العجلي (م,۲۶۱ق.)، مدينه، مكتبة الدار، ۱۴۰۵ق؛ معرفة علوم الحديث: الحاكم النيشابوري (م,۴۰۵ق.)، به كوشش سيد معظم حسين و ديگران، بيروت، دار الآفاق الحديث، ۱۴۰۰ق؛ المعرفة و التاريخ: الفسوي (م,۲۷۷ق.)، به كوشش العمري، بيروت، الرساله، ۱۴۰۱ق؛ مقدمة ابن الصلاح في علوم الحديث: الشهرزوري (م,۶۴۳ق.)، به كوشش صلاح بن محمد، بيروت، دار الكتب العلميه، ۱۹۹۵م؛ مقدمه فتح الباري: ابن حجر العسقلاني (م,۸۵۲ق.)؛ المنتظم: ابن الجوزي (م,۵۹۷ق.)، به كوشش محمد عبدالقادر و ديگران، بيروت، دار الكتب العلميه، ۱۴۱۲ق؛ موسوعة طبقات الفقهاء: جعفر سبحاني، قم، مؤسسه امام صادق۷، ۱۴۱۸ق؛ موسوعة مدرسة مكة في التفسير: احمد العمراني، مكه، دار السلام، ۱۴۳۲ق؛ الموقظة في علم مصطلح الحديث: محمد الذهبي (م,۷۴۸ق.)، به كوشش عبدالفتاح، حلب، مكتبة المطبوعات الاسلاميه، ۱۴۱۲ق؛ ميزان الاعتدال في نقد الرجال: الذهبي (م,۷۴۸ق.)، به كوشش البجاوي، بيروت، دار المعرفه، ۱۳۸۲ق؛ وفاء الوفاء: السمهودي (م,۹۱۱ق.)، به كوشش خالد عبدالغني، بيروت، دار الكتب العلميه، ۲۰۰۶م؛ وقعة صفين: ابن مزاحم المنقري (م,۲۱۲ق.)، به كوشش عبدالسلام، قم، مكتبة النجفي، ۱۴۰۴ق.
مهران اسماعيلي
[۱]. لسان العرب، ج۸، ص۲۷؛ المعجم الوسيط، ص۸۱، «تبع».
[۲]. اسد الغابه، ج۱، ص۳۰.
[۳] السيرة النبويه، ج۴، ص۹۴۳-۹۴۵؛ الطبقات، ج۲، ص۱۲۸؛ مجمع البيان، ج۵، ص۳.
[۴]. صحيح مسلم، ج۷، ص۱۸۹.
[۵]. تاريخ طبري، ج۳، ص۲۵۱؛ تاريخ ابن خلدون، ج۲، ص۴۵۶.
[۶]. نك: تاريخ طبري، ج۳، ص۲۷۷، ۲۹۶؛ تاريخ ابن خلدون، ج۲، ص۵۰۳.
[۷]. انساب الاشراف، ج۸، ص۱۳۵.
[۸]. الامامة و السياسه، ج۱، ص۵۳-۵۴.
[۱۱]. الغارات، ج۱، ص۳۱۲؛ شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۱۷۸.
[۱۲]. الغارات، ج۱، ص۳۱۲؛ وقعة صفين، ص۹۹؛ شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۱۷۸؛ الامامة و السياسه، ج۱، ص۱۰۷.
[۱۳]. الاخبار الطوال، ص۱۴۳.
[۱۴]. وفاء الوفاء، ج۱، ص۱۰۲؛ التحفة اللطيفه، ج۱، ص۵۰.
[۱۵]. صحيفه سجاديه، دعاي ۴.
[۱۶]. زاد المسير، ج۳، ص۳۳۳-۳۳۴؛ التفسير الكبير، ج۱۶، ص۱۷۲.
[۱۷]. التبيان، ج۹، ص۵۶۶؛ المحرر الوجيز، ج۵، ص۲۸۸؛ تفسير قرطبي، ج۱۸، ص۳۱.
[۱۸]. مقدمه ابن صلاح، ص۱۸۰؛ تدريب الراوي، ج۲، ص۲۳۶.
[۱۹]. معرفة علوم الحديث، ص۴۲.
[۲۰]. نك: معرفة علوم الحديث، ص۱۶۷، ۱۹۳.
[۲۱]. الموقظة في علم مصطلح الحديث، ص۳۸.
[۲۲]. مقدمه ابن صلاح، ص۱۷۹؛ تدريب الراوي، ج۲، ص۲۳۴.
[۲۳]. معرفة علوم الحديث، ص۲۵.
[۲۴]. الطبقات، ج۵، ص۹۱؛ ج۶، ص۸۶، ۶۶.
[۲۷]. التحفة اللطيفه، ج۱، ص۶۶-۷۰.
[۳۰]. معرفة الثقات، ج۲، ص۲۴۹؛ تاريخ دمشق، ج۵۴، ص۳۶۸-۳۷۰؛ تهذيب الاسماء، ج۱، ص۱۱۹.
[۳۱]. اكمال في اسماء الرجال، ج۱، ص۱۷۳؛ تاريخ الاسلام، ج۷، ص۴۶۴.
[۳۲]. مستدركات علم رجال الحديث، ج۸، ص۵۵۹؛ موسوعة طبقات الفقهاء، ج۱، ص۳۶۲.
[۳۳]. الرحلة في طلب الحديث، ص۲۲۱.
[۳۴]. ادب الاملاء و الاستملاء، ص۵، ۵۶؛ مقدمه ابن صلاح،
ص۹۱.
[۳۵]. صحيح مسلم، ج۱، ص۱۱.
[۳۶]. الكفاية في علم الروايه، ص۱۴۸-۱۵۴.
[۳۷]. جامع بيان العلم، ج۲، ص۹۶-۹۸.
[۳۸]. طبقات الحنابله، ج۱، ص۳۳-۳۵.
[۳۹]. مقدمه فتح الباري، ص۴۶۰.
[۴۰]. تدريب الراوي، ج۱، ص۳۲۶-۳۲۸.
[۴۱]. اختلاف الحديث، ص۴۸۰.
[۴۳]. نك: الاكمال في اسماء الرجال.
[۴۴]. شرح معاني الآثار، ص۸؛ اسماء الكتب، ص۲۰۱.
[۴۵]. ميزان الاعتدال، ج۱، ص۳۹۹؛ لسان الميزان، ج۲، ص۱۰۵.
[۴۶]. الفهرست، ص۴۰۱؛ سير اعلام النبلاء، ج۵، ص۴۳۳؛
الضعفاء الكبير، ج۱، ص۲۰۶.
[۴۷]. الضعفاء الكبير، ج۴، ص۵۲-۵۴؛ الجرح و التعديل، ج۱، ص۴۱۱.
[۴۹]. تدريب الراوي، ج۲، ص۲۴۳.
[۵۰]. نك: الطبقات، ج۵، ص۶.
[۵۱]. معرفة علوم الحديث، ص۴۲.
[۵۲]. الطبقات، ج۵، ص۱۵۱-۱۵۲.
[۵۳]. البداية و النهايه، ج۹، ص۲۶۱؛ التاريخ الشامل، ج۱، ص۳۸۹؛ الاعلام، ج۱، ص۲۷.
[۵۴]. انساب الاشراف، ج۸، ص۱۲۸-۱۲۹؛ تاريخ طبري، ج۶، ص۴۸۲؛ تاريخ الاسلام، ج۷، ص۱۸۹.
[۵۵]. تاريخ طبري، ج۶، ص۴۲۷؛ الكامل، ج۴، ص۵۲۶؛ التاريخ الشامل، ج۱، ص۳۹۵، ۴۵۱.
[۵۶]. تاريخ التراث العربي، مج۱، ج۴، ص۱۴-۱۵.
[۵۷]. الطبقات، ج۵، ص۳۴۱؛ المنتظم، ج۷، ص۲۰۶؛ اعيان الشيعه، ج۲، ص۳۰۸.
[۵۸]. انساب الاشراف، ج۸، ص۱۲۸.
[۵۹]. التاريخ الشامل، ج۱، ص۴۵۱.
[۶۰]. تاريخ طبري، ج۷، ص۱۴؛ تاريخ ابن خلدون، ج۳، ص۱۰۶.
[۶۱]. التاريخ الكبير، ج۱، ص۴۵۰؛ الطبقات، ج۵، ص۱۱۵.
[۶۲]. المراسيل، ج۱، ص۱۶؛ تهذيب التهذيب، ج۱، ص۸۵.
[۶۳]. تهذيب الكمال، ج۲، ص۱۶-۱۷، ۴۹.
[۶۴]. نك: الاعلام، ج۱، ص۲۷.
[۶۵]. تاريخ دمشق، ج۳، ص۱۴۷، ۱۸۴، ۲۱۵؛ ج۴، ص۱۰، ۱۵۹-۱۶۰.
[۶۶]. سير اعلام النبلاء، ج۶، ص۱۵۰.
[۶۷]. فتح الباري، ج۵، ص۲۴۹؛ ج۷، ص۳۹۲.
[۶۸]. الطبقات، ج۵، ص۳۴۸، ۳۵۶؛ البداية و النهايه، ج۹، ص۳۴۰-۳۴۴.
[۶۹]. المعرفة و التاريخ، ج۱، ص۷۱۳-۷۱۵، ۷۲۵.
[۷۰]. البداية و النهايه، ج۹، ص۳۴۰، ۳۴۵.
[۷۱]. مرويات الامام الزهري، ج۱، ص۱۳۲.
[۷۲]. التفسير و المفسرون، ذهبي، ج۱، ص۸۲-۸۶؛ تاريخ فقه و فقها، ص۷۰-۷۱.
[۷۴]. تاريخ فقه و فقها، ص۷۱؛ تاريخ التراث العربي، مج۱، ج۴، ص۱۸-۲۳.
[۷۵]. التفسير و المفسرون، معرفت، ج۱، ص۳۲۳-۳۲۶، ۳۴۸-۳۶۲.
[۷۷]. نك: موسوعة مدرسة مكة في التفسير.
[۷۸]. بقيع الغرقد؛ البقيع.
[۷۹]. الدرة الثمينه، ص۱۶۶؛ رحلة ابن بطوطه، ج۳، ص۵۲-۵۳.